آواز سنگ

ساخت وبلاگ

من زاده‌ی ایرانم.
وقتی به دنیا آمدم
جنگ تمام شده بود
اما هنوز صدای موشک در گوش‌ها می‌پیچید
ما از آسمان می‌ترسیدیم
از هواپیما
از صدای بلند.
ما در صف‌های طولانی می‌ایستادیم
تا شاید بتوانیم خانه‌مان را گرم کنیم
نفت زیر زمین‌ زیاد بود اما برای ما نه.

من قلب گرمی داشتم
و همیشه با مورچه‌ها حرف می‌زدم.
برای ماهی حوض داستان تعریف می‌کردم
تا احساس تنهایی نکند
و روزهای خاله‌بازی، زود از سرکار برمی‌گشتم
تا شکیبا -دختر همسایه- دلتنگم نشود.

بزرگ شدم
مهاجرت کردم
و تنهایی‌ام بزرگ‌تر شد
اینجا آدم‌ها نمی‌ایستند تا آدم را نگاه کنند
گنجشک‌ها انگار از روی نوشته‌ای آواز می‌خوانند
و شعر، چیزی‌ست شبیه ابری مزاحم

دلم برای لطافت دست‌های مادرم تنگ شده است
برای «قابلی ندارد» یک بقال
برای لبخندی از ته قلب

من زاده‌ی ایرانم
زاده‌ی رنج و شعر
ریشه‌هایم را به دندان گرفتم و پرواز کردم
به جنگلی که درخت‌هایش آوازم را نمی‌شناسند
از روی درخت
پرنده‌هایی را تماشا می‌کنم که روی سیم برق جشن گرفته‌اند
و زیر لب می‌گویم:
«خوش به حال درختان که نمی‌توانند مهاجرت کنند!»

کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:20