خواندم که افغانها را به باملند تهران راه ندادهاند. چیزی که از خود موضوع، بیشتر ناراحتم کرد، این بود که خبری از استوریها و ریتوییتها نبود. خبر را دوست افغانیام شیر کرده بود. یاد این افتادم که چند ماه پیش، وقتی خودم را زیر توییت مسئولان اسپانیایی جرواجر میکردم، طرفداران مسئولان به من میگفتند که چرا توقع داری این مسئول در مورد ایران یا آفریقا نظر بدهد و حمایت کند؟ اینطوری بود که خب شما همیشه غرق در گه بوده و هستید، پس خودتان کار را دربیاورید و ما را با دردهایتان مشوش نکنید. انگار که دور بودن و رنگیبودن مجوزی باشد برای در گه بودن و تو باید آن را بپذیری یا خودت تنهایی کاری کنی. یاد آن جملهی خبرنگار اروپایی افتادم که این مهاجران اوکراینی، چشم آبی و بورند. مهاجران تیره و تار نیستند. حقشان آوارگی نیست. ولی یک افغانی اگر به یک مرکز خرید نرود هم طوری نمیشود.
دارم تهرانیهایی را تصور میکنم که پشت افغانیهای باملند، میشنوند و میبینند که چه اتفاقی افتاده، نگاهی از سر رحم کردهاند و وارد شدهاند تا فیلم ببینند یا پیتزا بخورند.
ریدم به این طبقهبندیای ذهنی آدمیزاد.
کیمیاگر...برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 73