کیمیاگر

متن مرتبط با «شطرنج و دیگر هیچ» در سایت کیمیاگر نوشته شده است

اکتاویو پاز

  • چشمانت را ببندو خود را به سیاهی‌ها بسپارپشت سایه‌ی پلک‌هایت.در میان دهلیزهای پر پیچ و خم صداها سفر کنخود را به اعماق سایه‌ها بفرستخود را زیر پوست خود فرو کنخود را در خود غرق کنخود را در خود از یاد ببردر بی‌نهایتدر بیکرانگی وجود خود.دریاخود را در دریایی دیگر فراموش می‌کند.خود را فراموش کنو مرا نیز. در این فراموشی بی‌پایان و بی‌زمانلب‌ها، بوسه‌ها، عشقهمه و همه دیگر بار زاده می‌شوندستارگان فروزنده، دختران شب‌اند.   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آواز سنگ

  • من زاده‌ی ایرانم.وقتی به دنیا آمدمجنگ تمام شده بوداما هنوز صدای موشک در گوش‌ها می‌پیچیدما از آسمان می‌ترسیدیماز هواپیمااز صدای بلند.ما در صف‌های طولانی می‌ایستادیمتا شاید بتوانیم خانه‌مان را گرم کنیمنفت زیر زمین‌ زیاد بود اما برای ما نه. من قلب گرمی داشتمو همیشه با مورچه‌ها حرف می‌زدم.برای ماهی حوض داستان تعریف می‌کردمتا احساس تنهایی نکندو روزهای خاله‌بازی، زود از سرکار برمی‌گشتمتا شکیبا -دختر همسایه- دلتنگم نشود. بزرگ شدممهاجرت کردمو تنهایی‌ام بزرگ‌تر شداینجا آدم‌ها نمی‌ایستند تا آدم را نگاه کنندگنجشک‌ها انگار از روی نوشته‌ای آواز می‌خوانندو شعر، چیزی‌ست شبیه ابری مزاحم دلم برای لطافت دست‌های مادرم تنگ شده استبرای «قابلی ندارد» یک بقالبرای لبخندی از ته قلب من زاده‌ی ایرانمزاده‌ی رنج و شعرریشه‌هایم را به دندان گرفتم و پرواز کردمبه جنگلی که درخت‌هایش آوازم را نمی‌شناسنداز روی درختپرنده‌هایی را تماشا می‌کنم که روی سیم برق جشن گرفته‌اندو زیر لب می‌گویم:«خوش به حال درختان که نمی‌توانند مهاجرت کنند!» بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ابزورد

  •  اینکه هیچ کاری نمی‌تونیم بکنیم، خیلی اذیتم میکنه. اینکه زیر ظلمیم با دستای خالی و هیچ کسی هم کمکی نمیکنه از بیرون. انگار نامرئی هستیم ولی درد میکشیم. استمرار شر، اذیتم میکنه. انقدر زجر کشیدیم و ازمون آدم گرفتند که حتی بعد از آزادی، زیاد خوشحال نخواهم بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سندرم عادی‌ بودن بدبختی دورها

  •  خواندم که افغان‌ها را به بام‌لند تهران راه نداده‌اند. چیزی که از خود موضوع، بیشتر ناراحتم کرد، این بود که خبری از استوری‌ها و ریتوییت‌ها نبود. خبر را دوست افغانی‌ام شیر کرده بود. یاد این افتادم که چند ماه پیش، وقتی خودم را زیر توییت مسئولان اسپانیایی جرواجر می‌کردم، طرفداران مسئولان به من می‌گفتند که چرا توقع داری این مسئول در مورد ایران یا آفریقا نظر بدهد و حمایت کند؟ این‌طوری بود که خب شما همیشه غرق در گه بوده و هستید، پس خودتان کار را دربیاورید و ما را با دردهایتان مشوش نکنید. انگار که دور بودن و رنگی‌بودن مجوزی باشد برای در گه بودن و تو باید آن را بپذیری یا خودت تنهایی کاری کنی. یاد آن جمله‌ی خبرنگار اروپایی افتادم که این مهاجران اوکراینی، چشم آبی و بورند. مهاجران تیره و تار نیستند. حقشان آوارگی نیست. ولی یک افغانی اگر به یک مرکز خرید نرود هم طوری نمی‌شود.  دارم تهرانی‌هایی را تصور می‌کنم که پشت افغانی‌های بام‌لند، می‌شنوند و می‌بینند که چه اتفاقی افتاده، نگاهی از سر رحم کرده‌اند و وارد شده‌اند تا فیلم ببینند یا پیتزا بخورند. ریدم به این طبقه‌بندیای ذهنی آدمیزاد.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان موازی

  • در تمام این چندسال، دو زندگی موازی داشته‌ام. در شادترین لحظه‌هایم، خودم را در زندگی ایرانم تصور کرده‌ام. که اگر مانده بودم الان در حال چه کاری بودم. که تولدم چطور می‌گذشت که سال نوام چطور بود. که در انقلاب، کجا بودم و چه کار می‌کردم. من آدم کنده‌ای هستم. زندگی با تمام قشنگی‌هایش و شادی‌هایم، رنج است برایم. هرجا که زیادی سنگین شوم دکمه‌ی اجکت را می‌زنم و از هواپیما می‌پرم پایین. گفتم هواپیما، یاد موشک افتادم. هربار که هواپیما می‌خواهد بلند شود، یاد آن آدم‌ها میفتم؛ فرازگاه امام و آخرین لحظات انسان‌هایی بی‌گناه. و همزمان یاد آدم‌های افغانستان می‌افتم که چرخ هواپیما را بغل کردند تا بتوانند فرار کنند. من چرا باید یاد این چیزها بیفتم؟ دیوث‌های اروپایی این چیزها را نمی‌فهمند. یک جهان دارند و آن خودشان است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حمید باقرلو

  • دو سه در آنطرفتر از خانه‌مان، یک خانواده‌ی افغان زندگی میکنند. از آنها که کلی بچه‌ی قدونیم‌قد دارند. چندروزپیش توی حیاط جمع شده بودند و "برای" میخواندند. حدس زدنِ چراییش سخت نیست. چون بالاخره یکجا به‌حساب آورده شده‌اند... قشنگ حس میکردی از چند بیت قبلتر دارند آماده میشوند، دارند تمام جانشان را جمع میکنند تا آنجای شعر که میگوید "برای کودکان افغانی" را بلندتر بخوانند. انتظار را میفهمیدی. قشنگ حس میکردی کیف میکنند وقتی به اینجای آهنگ میرسند...این ذوق را که "ببین پسر، میشنوی؟  اسم ما را توی یک‌آهنگی گفته‌اند"...دلم میخواست در آن لحظه که از پنجره این صحنه‌ی باشکوه را میدیدم گنجشک میشدم میرفتم روی شانه‌ی لاغرِ آن پسرک هفت‌هشت‌ساله‌ی دمپایی‌پوشِ توی حیاط مینشستم، بغلش میکردم و میگفتم "دردت به جانم، آخر چرا اینجوری میگویی 'برای حسرت یک زندگی معمولی' ، که دل آدم خون بشود؟چرا یک‌جوری میگویی که انگار هزار سال عمر کرده‌ای؟ آن ساعتهای طولانیِ پیاده‌رو و ترازو با تو چه کرده‌اند که چشمهایت غم غربتِ هزارساله دارند؟ الان من چه کنم که لحظه‌ای از حسرتت برای یک زندگی معمولی کم شود؟"...کاش بودید و میشنیدید آنجایی را که اوج آهنگ را مثل خود شروین در اوجِ اوجِ اوج خواندند... بلندِ بلند... "برای چهره‌ای که میخنده، برای دانش‌آموزا، برای آینده"...و این را بچه‌هایی میخواندند که هیچ‌وقت دانش‌آموز بودن را تجربه نکرده‌اند. چون صبح‌به‌صبح باید ترازویشان را زیر بغل بزنند و تا شب ‌گوشه‌ی پیاده‌رو بنشینند. ساعت دوازده‌یکِ‌ظهر، برگشتنِ دسته‌جمعیِ بچه‌های خندانِ روپوش به‌تن از مدرسه را ببینند و چشمهایشان را الکی به ترازو بدوزند یا الکی مشغول مرتب کردن سکه‌هایشان شوند تا یادشان برود چقدر دلشان میخواهد یکی , ...ادامه مطلب

  • شمس لنگرودی

  • ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟برخیز که پر کنیم پیمانه ز میزان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ماپرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و دیگر هیچ (۱۳۳)

  • ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟برخیز که پر کنیم پیمانه ز میزان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ماپرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • احمد سعداوی

  • ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟برخیز که پر کنیم پیمانه ز میزان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ماپرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پابلو نرودا

  • چرا به هلی‌کوپترها یاد نمی‌دهندکه از نور خورشید بمکند؟ اگر رنگ زرد تمام شودبا چه درست کنیم نان را؟ وقتی بمیرماز که بپرسم ساعت را؟ آیا در جهانچیزی غمگین‌تر از قطار ایستاده در باران وجود دارد؟ آیا دود با ابرها سخن می‌گوید؟ دیروز از چشمانم پرسیدمکی دوباره همدیگر را خواهیم دید؟ پس حقیقت نداشتکه خدا در ماه زندگی می‌کند؟ چگونه بدانیم کدام است خدادر میان خدایان کلکته؟ از که می‌توانم بپرسمچرا به این دنیا آمده‌ام؟ چه کسی آفتاب را بیدار می‌کندوقتی در بستر سوزانش خوابیده؟ و چرا آفتاب چنین همسفر بدی‌ستبرای مسافر کویر؟و چرا چنین مطبوع استدر حیاط بیمارستان؟ باور نداری که مرگ زندگی می‌کنددرون شاخه‌های گیلاس؟ باور داری که اندوهپیشاپیشت حمل می‌کند پرچم سرنوشت را؟ اگر مگس‌ها عسل بسازندخواهند رنجاند زنبوران را؟ درخت چه آموخت از زمینکه توانست با آسمان سخن بگوید؟ چه کسی عشقبازی کرد با تودر رویایت، وقتی که خواب بودی؟ در رویاها کجا می‌روند چیزها؟به رویاهای دیگران؟و پدری که در رویایت می‌زیدآیا دوباره خواهد مرد وقتی بیدار شوی؟ کودکی‌ام کجاست؟آیا هنوز در من است یا رفته؟آیا می‌داند که هرگز دوستش نداشتمو او هرگز دوستم نداشت؟چرا چنین وقت صرف کردیم؟که فقط بزرگ شویم و دور؟چرا هر دو نمردیم وقتی کودکی‌ام مرد؟و چرا اسکلتم دنبالم می‌کنداگر روحم پرواز کرده است؟ چه چیزی بیشتر سنگینی می‌کند بر شانه‌هایت؟اندوه‌ها یا خاطرات؟ وقتی دوباره دریا را ببینمآیا دریا مرا خواهد شناخت؟چرا امواج به من بازمی‌گردانندسوال‌هایی را که از آنها می‌پرسم؟آیا خسته نمی‌شوند از تکرار حرف‌هایشان به شن؟ با کدام ستاره‌ها به سخن می‌آیندرودخانه‌هایی که هرگز به دریا نمی‌رسند؟ اگر تمام رودخانه‌ها شیرین‌اندشوری دریا از کجاست؟ فصل‌ها چگونه می‌دان, ...ادامه مطلب

  • شعر نور

  • ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟برخیز که پر کنیم پیمانه ز میزان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ماپرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و دیگر هیچ (۱۳۲)

  • ای دوست! شکر بهتر یا آن‌که شکر سازد؟خوبیِ قمر بهتر یا آن‌که قمر سازد؟برخیز که پر کنیم پیمانه ز میزان پیش که پر کنند پیمانه‌ی ماپرنده‌ها و کودکان را به آدم‌ها ترجیح می‌دهم.کسی در من مدام آوازهای غمگین می‌خواند.جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و دیگر هیچ (۱۲۵)

  • بالغ‌بودن

  •      کارتیه، فیلسوف فرانسوی، فرمولی برای حفظ خونسردی خود و شاگردانش در برابر آدم‌های مردم‌آزار، ابداع کرد. او می‌نویسد: «هرگز نگو که مردم، بدجنس هستند. تو فقط باید به دنبال رگ خواب آنها بگردی.» منظور , ...ادامه مطلب

  • و دیگر هیچ (۱۲۶)

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها