به تصویر درختی که در حوض زیر یخ زندانیست، چه بگویم؟ من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیجههام را - همچنان که فرو نشستن فوارهها از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد – در حریق باز میکند؛ اما بر خورشید هم برف نشست. چه بگویم به آوای دورشدن کشتیها که کالاشان جز آب نیست - آبی که میخواست باران باشد - و بادبانهاشان را خدای تمام خداحافظیها با کبوتران از شانهی خود رم داده. ,بیژن,الهی ...ادامه مطلب