سلوک

ساخت وبلاگ


 شب است 

کافه‌ها تعطیل شده‌اند

صندلی‌ها در سکوت

حرف‌های آدم‌ها را بالا می‌آورند


هربار در تاریکی دست فرو بردم

تاریکی تازه‌ای به دست آوردم

هربار خندیدم

غم تازه‌ای از راه رسید

سال‌هاست از دهان این کلبه

دودی بلند نشده است


قطار چگونه می‌تواند این همه غم را حمل کند

سنگینم

در سکوت جنگل

هوهوی قطاری

چی‌چی غمی

پیچیده است

فقط پرنده‌ها می‌توانند بدون کوله‌ سفر کنند


گل‌های کافه‌ها

دیگر بو نمی‌دهند

گل‌ها بوی‌شان را برده‌اند

در باغ‌های بی‌حصار

در جنگل‌های ساکت دور

آن‌جا که قطارها

کوله‌ها را زمین می‌اندازند

و به آسمان می‌روند





یک. و شاید سیگار / اختراع سرخ‌پوستی بود / که می‌خواست به معشوقه‌اش / پیام کوتاه بدهد. (آریا معصومی)


کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 228 تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1396 ساعت: 23:29